منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 40
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 19
:: بازدید ماه : 66
:: بازدید سال : 380
:: بازدید کلی : 984
نویسنده : رضا
22 تير 1394

امشب تمام صحن حرم خيس اشك بود

زائر براي فاطمه ماتم گرفته بود

آميخته عطر نرگس بوي حبيب عشق

شهدي چه خوش، بهشت حرم گرفته بود

يك هاله نور مدارِ حرم را احاطه كرد

نوري عظيم دامنِ آدم گرفته بود

يكباره صحن و حرم در عزا و درد شد

مهدي براي زخم كه مرهم گرفته بود

محمد ضیایی


:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394

 وقتي خزان باغ گل تفسير مي گردد

هُرم عطش بر پيكر گل تير مي گردد

خشكيده گلهاي اقاقي رازقي حالا

نسرين به زير تيغ ها تكثير مي گردد

در ظهر زخمي هي اذان از شاخه مي افتد

وقتي مشبك قامت تكبير مي گردد

طوفان به باغ افتاده گل را مي كند صد چاك

فرياد گل خاموش و عالم گير مي گردد

حالا فراتي منجمد كج كرده راهش را

رفع عطش خون از دم شمشير مي گردد

يك غنچه كامش خشك تر از كام هر مشك است

پيكان عطش را مي نشاند شير مي گردد

يك باغبان آنسوتر از اين باغ مي گريد

در حسرت باغ خزان هي پير مي گردد

فصل خزان و باغ حالا برگ ريزان است

گلهاي زخمي، تشنه بر زنجير مي گردد

محمد ضیایی


:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394

دوباره مي­شود آشفته، خوابِ كودك­ها

به بالِ شاخه ی زيتون، به تابِ پيچك­ها

به جرمِ بودن و ماندن، گلوله مي ­ريزند

به سقف خانه ی رؤيايیِ عروسك­ها

و غزّه مي­ گذراند شبی چنين خونين،

به زيرِ بمب وگلوله، به دستِ شكلك­ها

و می ­شكند تُنگِ ماهيانِ سرخ و سفيد

كشيده يك شبه در خون، نشاطِ ميخك­ها

بيا كه سنگ بگيريم و هم صدا گرديم،

وبشکنیم غرورِ بتِ مترسکها

ز خواب غفلت ايام آشنا برخيز

تنِ تو مانده مسلمان به چنگ بختك­ها

بيا دوباره بسازيم خانه­ اي كوچك

و بشكنيم براي عروسك، حصار قلّك­ها

محمد ضیایی


:: بازدید از این مطلب : 263
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394

بوسه بايد از لبي خندان گرفت

زير مهتاب بهاري جان گرفت

وصل در ايمان شب بايد خريد 

زنگ از درياي با ايمان گرفت

قصه بايد در سحر نجوا شود 

معرفت از حرمت باران گرفت 

خلوت شب جاي رندي نيست نيست

خرقه ی رندي دگر ارزان گرفت 

بايد اين پَر قصة پرواز ساخت 

چون كبوتر اوج بي پايان گرفت

در حريم امن دلبر امن شد 

در وراي سينه­ ها سامان گرفت

در مسير «صبح»با آئينه رفت

سينه بر تير شب طوفان گرفت

از تبسم شد گريزان، چهره شست

بوسه بايد از لبي خندان گرفت

محمد ضیایی


:: بازدید از این مطلب : 265
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394

سربازم و سرباز کفن پوش ولایت

من حافظ خاک وطنم شعر شجاعت

 

از خطّه­ ی شیرازم و جان بر کف میهن

هیهات که هرگز بکشم ننگِ حقارت

 

من رهروِ آن پیرِ خراباتِ خمینم

آن رهبر فرزانه و فانوس هدایت

 

تا خون به رگم هست و نفس هست به کامم

در حسرت پروازم و در شوق شهادت

 

از فارسم از شهر شهیدان سرافراز

بر دوش کشم تا به خدا بار امانت

 

زیر عَلَمِ سرخ حسین شاه شهیدان،

بر شانه کشم نامِ ولایت به اطاعت

 

من یار جوان دادم و فریاد شهیدم

از کودکی­ ام داده خدا مهر امامت

 

جا مانده­ ام از کوچ دلیران دلاور

از قافله­ ی لاله رخان تا به قیامت

 

هرگز ندهم یک وجب از خاک به دشمن

هرگز ننشینم به تماشای خیانت


محمد ضیایی پور


:: بازدید از این مطلب : 265
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394

رفتم حرم فضاي حرم غم گرفته بود

گويا عزاي آينه عالم گرفته بود

بانوي آب و آينه آنجا حضور داشت

زينب براي مرثيه­ ها دم گرفته بود

بال و پر فرشته صدايش عجيب بود

آدينه بود و رنگ محرّم گرفته بود

اشك از تمام چشم زمان داشت مي­ چكيد

روي ضريح هاله ی شبنم گرفته بود

امشب تمام صحن حرم خيس اشك بود

زائر براي فاطمه ماتم گرفته بود

آميخته عطر نرگس بوي حبيب عشق

شهدِ خوشی بهشتِ حرم را گرفته بود 

يك هاله نور مدار حرم را احاطه كرد

نوري عظيم دامن  آدم گرفته بود

گردیده بود صحن، غرق در عزا و درد

مهدي براي زخم كه مرهم گرفته بود

محمد ضیایی



:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394

جام چشم و نگه مست  تو ديدن دارد

باده از چشم خمار تو چشيدن دارد 

سرخي رنگ شرابي به لبت مانده بجا

سوختن در شب ناز تو خريدن دارد

زير مهتاب و لب چشمه و گل رقص چمن

بر چمن زار لبت شوق چريدن دارد

وصل بي­حاصل و شب رفت زاقبال بدم

كامم آتش شد و حالي كه شنيدن دارد 

گر چكد خون دل از بركة چشمم همه عمر

مي­كشم بار غمش گر چه كشيدن دارد

همچو پروانه زدم پر به مكافات عمل 

سوخت بال و پر و دل قصد پريدن دارد

مي­رود يار و پرم نيست كه تا پر بزنم 

صبح بيدار دلم شام رسيدن دارد


:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394


ساحل زيباي چشمت كاش طوفان زا نبود


رودِ چشمت نازنين وابستۀ دريا نبود


چشم آرامت خبر از موج سركش مي­دهد


كاش چشمان قشنگت ابر باران زا نبود


كاش مي­ شد تا غمت قسمت كنيم اي خوب من


تا به دوشَت عالمي غمهاي پابرجا نبود


آبيِ چشم تو مي­ شويد فغان اشك را


كاش اشك درد روي گونه ­ات پيدا نبود


كاش مي­ شد خنده بر صبح لبانت بشكفد


غم هم آغوش شكر ريز لبِ زيبا نبود


كاش مي­ شد در عبور جاده­ اي بي­ انتها


همسفر ردّي ز ما بر سينه صحرا نبود


كاش اين شام سيه تا صبح صادق مي­ دويد


همسفر ردي ز ما بر سينه صحرا نبود


محمد ضیایی


:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394

خون به شمشير پشت پا مي زد و ز رگهاي سرخ جاري بود

پنجه با انسجام مي شد مشت فصل قرباني قناري بود

كوچه در زير چكمه مي لرزيد لاله از خون ببار مي آمد

ژاله در خون سرخ مي غلطيد مام در اوج بيقراري بود

مادري بر مزار مي ناليد پدري عزم كوچ خونين داشت

سر هر كوچه حجله بر پا بود چشم خونين ز سوگواري بود

غزل آتش فشان ماتم بود دفتر شعر من سيه پوشيد

شعر شد شروه عروس شهيد اولين فصل غم گساري بود

شيشه عمر ديو شكست زير مشت گره گره خورده

آخرين تير بر هدف مي خورد آخرين مشت تير كاري بود

مردي از تيره كفن پوشان از تبار محمد و حيدر

آمد آندم كه ديو شب مي رفت خون گلگون به آبياري بود

بهمن آغشته درگلوله و خون نسترن قاصد ترانك ها

نرگس از هر نسيم مي رقصيد در كفش شبنم بهاري بود

غنچه از زير جامه بيرون شد گل به ديدار هر گلوله دويد

بانگ آزادي دف افشا شد نغمه خوان سِره و هزاري بود

از پس ابرهاي سرخ و سپيد آفتاب اميد سر مي زد

جاي ياران رفته خالي بود صبر پابند انتظاري بود

محمد ضیایی



:: بازدید از این مطلب : 133
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : رضا
22 تير 1394
 
دوباره جمعه و چشم انتظاری

بلور اشک­های سرخ جاری

غروب جمعه­ های بی­ مسافر

سرآمد عمر من در بی­قراری

صبوری و دو چشم مانده بر در

خزان شد عمر گل­های بهاری

زمستان می­کند بیداد برگرد

تمام کوچه­ ها یخ بسته، آری


قفس بر من شده تحمیل عمری

نمی­ خواهد قفس هرگز قناری

پر پرواز را از من گرفتند

تنم آماج زخم تیر کاری

تمام خاطراتم شُست باران

خوراکم اشک و کارم گشته، زاری

رها کردی مرا در این نیستان

میان شعله­ های بدبیاری

بیا دردِ فراقت کُشت ما را

و اشکم خون شد و چشمم اناری

بیا یابن الحسن ما را رها کن

که می­ میرد در این زندان قناری

محمد ضیایی پور



:: بازدید از این مطلب : 113
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سروده های ارزشی و آدرس raba.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.