و در فصل قساوت پيكر خورشيد عريان است
فتاده لاله هاي سر جدا در بستري از خون
و اينك آسمان در اين بلا اشكش به دامان است
پذيرايي عجب كردند از آل علي كوفه
لگدمال ستوران وارث آيات قرآن است
ميان پنجه هاي برف و بوران مهرباني كو؟
عذار لاله ها سيلي خور فصل زمستان است
به چشم خار و خسها كي گل نرگس عزيز آيد
كنون كه باغباني نوبت خار مغيلان است
نشسته بر حرير غنچه ها دريايي از شبنم
نوازشگر به اشك كودكان شلاق طوفان است
ترنم هاي باران را فقط آيينه مي فهمد
ولي آيينه هم در هاله اي زار و پريشان است
و تحريم است صحبت در كنار نعش آلاله
كتاب ناطق قرآن سرش بر نيزه مهمان است
قاسم یزدانی